دفاع از گریه و عزاداری
توده مردم همچنان به این خانه وفادارند، و هنوز پس از گذشت قرنها و دگرگونیها و زاد و مرگ ایمانها و عشقها و اندیشههای بسیار، از در این خانه، به قصری، معبدی، و قبلهای دیگر، نرفتهاند. تعجب نکنید که چگونه من دارم از «گریستن» دفاع میکنم، که شنیدهاید ـ و بارها ـ که از برنامه گریه و روضه انتقاد کردهام.
هر مذهبی، مکتبی، هر نهضتی یا انقلابی، از دو عنصر ترکیب مییابد؛ عقل و عشق. یکی روشنایی است و دیگری حرکت. یکی شعور و شناخت میبخشد و به مردم بینایی و آگاهی میدهد و دیگری، نیرو و جوشش و جنبش میآفریند.
در یک جامعه، در یک نهضت فکری یا مکتب انقلابی، دانشمندان، گروه روشنفکران آگاه و مسوول، کارشان نشان دادن راه و شناساندن مکتب یا مذهب و آگاهی بخشیدن به مردم و مردم، مسوولیتشان روح دادن و نیرو و حرکت بخشیدن است.
اسلام نیز چنین بوده است و بیشتر از هر مذهبی، دین «کتاب» و «جهاد» است و اندیشه و عشق. آنچنان که در قرآن نمیتوان دانست که مرز میان عقل و ایمان کجاست. شهادت را زندگی جاوید میشمارد و به قلم و نوشته سوگند میخورد و در میان یاران پیامبر، «عابد» و «مجاهد» و «مبلغ» از هم مشخص نیستند.
و تشیع، به ویژه با تاریخ و فرهنگش، تجلیگاه عشق و شور و خون و شهادت است و کانون ملتهب و جوشان احساس و در عین حال، یک نوع تفکر و معرفت و فرهنگ علمی و عقلی ویژه و نهضت فکری نیرومند و مشخص؛ «حادثه»ای است در سرگذشت انسان و به نام و نهاد علی، از «علم» و «عشق».
و «حقیقتپرستی» چنین مذهبی است که حقیقت، بیپرستش، فلسفه و دانش است و پرستش، بیحقیقت، بتپرستی یا شهوت!
اشک: شهادت عشق
تشیع در تاریخ، این چنین زاد و زیست. متفکران و دانشمندانش، مظهر اجتهاد و تعمق و تحقیق و منطق و فرو رفتن در اندرون معانی و شناختن متحول و متکامل مفاهیم اعتقادی و حقایق اسلامی و نگهبانی روح و حقیقت و جهت راستین اسلام نخستین در معرکه گیجکننده و گمراهسازندهای که به نام فلسفه و تصوف و علم و ادب و زهدنمایی و یونانیزدگی و شرقگرایی در افکار برانگیخته بودند.
و توده مردمش، مظهر وفاداری به حقیقت و اخلاص و عشق و شور و فداکاری و جانبازی در راه علی و ادامهدهندگان راه علی، در دورههایی که زور و شکنجه و قتلعام بر زندگی توده حکومت میراند و لبی را که به نام او باز میشد، میدوختند و خونی را که با مهر او گرم میشد، میریختند و از خاندان پیغمبر سخن گفتن، پاداشش در خلافت پیغمبر، پوست کندن و سوزاندن بود.
و اما، امروز نیز توده مردم ما همچنان عشق میورزند، همچنان دوست میدارند، همچنان به این خانه وفادارند، و هنوز پس از گذشت قرنها و دگرگونیها و زاد و مرگ ایمانها و عشقها و اندیشههای بسیار، از در این خانه، به قصری، معبدی، و قبلهای دیگر، نرفتهاند، میبینیم که همچنان سر بر دیوار خانه فاطمه نهادهاند و به درد، مینالند. این اشکها، هر کدام «کلمه»ای است که تودههای صمیمی و وفادار ما با آن، عشق دیرینه خویش را به ساکنان این «خانه» بیان میکنند. این زبان توده است و چه زبانی صادقتر و زلالتر و بیریاتر از زبانی که کلماتش، نه لفظ است و نه خط، اشک است و هر عبارتش نالهای، ضجه دردی، فریاد عاشقانه شوقی!
مگر چشم از زبان صادقانهتر سخن نمیگوید؟ مگر نه اشک، زیباترین شعر و بیتابترین عشق و گدازانترین ایمان و داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین «گفتن» و لطیفترین «دوست داشتن» است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شدهاند و قطرهای گرم شدهاند، نامش اشک؟!
میبینیم که توده ما هنوز حرف میزند و حرف خودش را خوب میزند. تعجب نکنید که چگونه من دارم از «گریستن» دفاع میکنم، که شنیدهاید ـ و بارها ـ که از برنامه گریه و روضه انتقاد کردهام.
آری، این دو سخن با هم متضاد نیستند. «برنامه گریه کردن»، به عنوان یک «کار» و یک «وظیفه» و یک «وسیله» برای رسیدن به «هدفی» و به عنوان یک «اصل» و یک «حکم»، چیز دیگری است و «گریستن»، یعنی تجلی طبیعی یک احساس، حالتی جبری و فطری از یک عشق، یک رنج، یک شوق با اندوه، چیز دیگری.
کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است و مرگ عزیزی قلبش را میسوزاند، میگرید، غمگین است، هرگاه دلش یاد او میکند و زبانش سخن از او میگوید و روحش آتش میگیرد و چهرهاش برمیافروزد، چشمش نیز با او همدردی میکند؛ یعنی اشک میریزد، اشک میجوشد و این حالات همه نشانههای لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند.
من هم مثل شما به او مینگرم!
گریهای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد، کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان میآید.
فراموش نکنیم که نخستین کسی که بر سرگذشت حسین بزرگ گریست، عمر سعد بود و نخستین کسی که بر اینگونه «گریه بر حسین» ملامت کرد، شخص زینب بزرگ!
و بد نیست بدانید که نخستین مجلس عزاداری، در دربار یزید!
هیچ مذهبی، تاریخی و ملتی چنین خانوادهای ندارد؛ «خانوادهای که در آن پدر، علی است و مادر، فاطمه و پسر، حسین و دختر، زینب»؛ همگی در زیر یک سقف و در یک عصر و یک خانواده.
و در عین حال، به هیچ خانوادهای، از جانب ملتی این همه عشق و اخلاص و ایمان و شعر و خون نثار نشده است.
ملت ما، بر گرد در و بام خانه فاطمه، یک فرهنگ پدید آورده است؛ از این خانه یک تاریخ پر از هیجان و حرکت و شهامت و فضیلت، بر بستر زمان جاری شده است؛ نهر زلال و حیاتبخشی که بر همه نسلهای ملت ما گذشته است و هماکنون نیز در عمق روح و وجدان توده ما جریان دارد.
این تنها ملتی است که در زندگی نوع بشر روی خاک، در غم خاندان محبوب خویش و در عزای قهرمان آزادی و ایمان خویش، در طول تاریخ درازش، همواره غمگین و عزادار مانده است و پایمال کردن فضیلت و محکومیت حقیقت و فاجعه حکومت جنایت و زور را، به رغم گذشت زمان و غلبه همیشگی این نظام بر تاریخش و سرنوشتش، فراموش نکرده است.
اما این عشقها همه عقیم ماندهاند؛ این اشکها همچون بارانی که بر شورهزار ببارد، سبزهای در این کویر نمیرویاند و این همه فداکاریها، سرمایهها، آمادگیها و تجمعها و نیروهای انسانی و وقتها و فرصتهای عزیز نیروبخش هدر میرود.
مقصر کیست؟ دانشمند! که پا به پای توده، مسوولیت خویش را انجام نمیدهد؛ او باید به توده، «آگاهی» و «شناخت» و «جهت» میداد و نداد.
«برنامه گریه کردن»، به عنوان یک «کار» و یک «وسیله» برای رسیدن به «هدفی» چیز دیگری است و «گریستن»، یعنی تجلی طبیعی یک احساس چیز دیگری. و درد دیگر فراموش شدن هدف اصلی ماجرا، یعنی امر به معروف، نهی از منکر، دفاع از ولایت، احیاء دین و ... و اکتفا کردن به ذکر مصیبت و گریه تنها!