استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم، الرحمن الرحیم، بدیع
السموات و الارض، من جمیع ظلمی و جرمی و اسرافی علی نفسی و اتوب و الیه.
آمین یا رب العالمین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام زمان
(عجّل الله تعالى فرجه الشّریف) فرمود: بر شما واجب است و به سود شما خواهد بود که
معتقد باشید بر این که ما اهل بیت رسالت، محور و اساس امور، پیشویان
هدایت و خلیفه خداوند متعال در زمین هستیم.
مطالب بایگانی شده
بعد از شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، عمر (خلیفه دوم) در نامه ای طولانی که به معاویه نوشته بود برخورد خود با حضرت زهرا (سلام الله علیها) را چنین بیان کرد:
… پس من بدر خانه علی آمدم، و در این باب مشورت کرده بودم که او را از خانه بدر آورم، من فضه کنیزک آنحضرت را گفتم که علی را بگو که بیرون آید و با ابابکر بیعت کند، زیرا که همه مسلمانان مجتمعند در بیعت او. فضه جواب داد: علی (ع) بکاری اشتغال دارد و نتواند که به مسجد بیاید. گفتم این حرفهای زنانه را کنار بگذار، و علی را خبر ده که بیاید و با ابوبکر بیعت کند. و اگر بیرون نیاید به اکراه و اجبار او را از خانه بیرون آوریم. ما در این گفتگو بودیم که فاطمه (س) بیرون آمد و در پشت در ایستاد و فرمود: "ای گمراهان و دروغگویان و تکذیب کنندگان خدا و پیغمبر چه میگویید؟ و از جان ما خانواده چه میخواهید؟" من گفتم: ای فاطمه؛ فاطمه فرمود: چه میگویی و چه منظوری داری؟ گفتم: چرا پسر عمت تو را فرستاده که جواب گویی، و خود در پس پردهء حجاب نشسته؟! فرمود: ای عمر، طغیان و سرکشی تو بود که مرا از جای در آورد و حجت را بر تو لازم گردانید (یعنی بیرون آمدن من برای اتمام حجت است با تو) و همچنین بیرون آمدن من حجت را لازم کرده بر هر گمراه و نادان و غوی. گفتم: فاطمه این حرفهای باطل و قصه های زنانه را رها کن، و علی را بگو که از خانه بدر آید و با ابوبکر بیعت کند؛. فاطمه فرمود: "لاحب و لاکراهة" دوستی و کراهتی تو را لایق نباشد، آیا بسبب حزب شیطان و لشگر او مرا میترسانی؟ و حال آنکه لشگر و حزب شیطان بسی سست و ضعیف است ای عمر. گفتم: اگر بیرون نیاید هیزم فراوانی جمع کنم؛ و آتشی افروزم که این خانه را با اهلش بسوزانم؛ یا آنکه او را بکشم برای بیعت با ابوبکر؛. پس از این گفتگوها تازیانه قنفذ را گرفتم، و فاطمه را با تازیانه آزردم، سپس خالد بن ولید را گفتم که تو و مردان دیگر بیایید و برای من هیزم جمع کنید و فاطمه را گفتم که اکنون این خانه را آتش میزنم. فاطمه فرمود: ای عمر دشمن خدا و رسول و ای دشمن علی امیرالمومنین ، این بگفت و دو دست فرود آورد و در خانه را گرفت، و مانع شد که من وارد خانه شوم؛ من او را دور کردم و با شدت در را فشار دادم و دستهای فاطمه را با تازیانه که در دست داشتم آزردم که در را رها کند؛ فاطمه در را نگشود، ولی از شدت درد تازیانه، صدای ناله و گریه او را شنیدم، چنان ناله فاطمه در دل من تاثیر کرد که نزدیک بود که من نرم شوم، و از در خانه آنحضرت برگردم؛ ولی در این موقع دشمنیهای علی را بیاد آوردم و ولع و حرص آنحضرت را در ریختن خون صنادید و بزرگان عرب، و مکر و فریب و جادوی محمد را متذکر شدم؛ و لگد با پای خود بر در زدم، ولی دختر پیغمبر شکم و احشاء خود را بر در چسبانیده بود، و در خانه را نگهداشته بود که باز نشود چون من لگد بر در زدم صدای ناله و ضجه از فاطمه شنیدم؛ که گمان کردم از اثر این ناله مدینه را زیر و زبر کرد و شهر را بحرکت در آورد؛ فرمود: ای پدر بزرگوارم، ای رسول خداوند عالمیان یا محمد آیا روا است که به حبیبه تو و دختر تو چنین کنند یکنفر دیگر را هم آواز داد و فرمود آه فضه بیا و مرا دریاب؛ بخدا قسم که فرزندم را کشتند!! من در خانه را بشدت و عنف گشودم؛ فاطمه را دیدم که تکیه بدیوار کرده و او را درد مخاض فرا گرفته؛ در حال سقط فرزند است. ولی چون من وارد شدم؛ با همان حال فاطمه روی بمن آورد، ولی من از شدت غضب چشمم را پرده گرفته بود، چون نزدیک آمد من از روی مقنعه و خمار چنان سیلی بصورت او زدم که گوشواره او بریده شد، و خود او نیز بزمین افتاد…