سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی ات، [در حدّ] شیدایی و دشمنی ات [مایه] هلاکت نباشد . دوستت را به اندازهْ دوست بدار و دشمنت رابه اندازهْ دشمن بدار . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----345304---
بازدید امروز: ----13-----
بازدید دیروز: ----5-----
جستجو:
Image and video hosting by TinyPic
  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من

  • پارسی بلاگ

    دروغ می گفت - شب هجران

  • لوگوی وبلاگ
    دروغ می گفت - شب هجران

    استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم، الرحمن الرحیم، بدیع السموات و الارض، من جمیع ظلمی و جرمی و اسرافی علی نفسی و اتوب و الیه.

    آمین یا رب العالمین

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    امام زمان (عجّل الله تعالى فرجه الشّریف) فرمود:
    بر شما واجب است و به سود شما خواهد بود که معتقد باشید بر این که ما اهل بیت رسالت، محور و اساس امور، پیشویان هدایت و خلیفه خداوند متعال در زمین هستیم.
    مطالب بایگانی شده

    لوکوی دوستان من


  • دروغ می گفت
    نویسنده: یک دوست شنبه 87/4/1 ساعت 11:57 صبح


    بر بلندی نشسته بود، او که تا آن روز نه طعم فقر را چشیده بود و نه اضطراب فردای کودکش را داشت. ولی می گفت: صلی ا... علیک یا صاحب الزمان، او نمی دید اما من دیدم اشکی را که بی صدا از گوش? چشم مادری که دلش پر از اضطراب فردای کودک گرسنه اش بود، چکید و بر زمین ریخت.
    بر شیش? مغازه اش نوشته بود: «یا صاحب الزمان» و من دیدم همان انسان منتظر پیر زنی را با داد و فریاد از مغازه اش بیرون کرد. او نفهمید اما من احساس کردم که پیر زن دلش شکست.
    می گفت: چه حس و حالی دارد دعای فرج خواندن و اشک ریختن. اما من دیدم که بعد از خواندن دعای فرج با همان چشم ها با تندی به مادرش چشم دوخت و بر سرش فریاد زد.
    می گفت: دلتنگ امام زمان هستم، شاید او نمی دید اما من دیدم که با بد حجابیش، امام زمانش را دلتنگ می کرد.
    می گفت: هر چه دارم از اهل بیت(ع) است، از امام زمان است. اما من خودم دیدم که گاه انفاق دستهایش را محکم می بست.
    می گفت: هر روز منتظر آمدنش هستم. اما من خودم دیدم یکبار هم در فراق او اشک نریخت.
    می گفت: دلم حرم اوست. اما من دیدم برای همه فرصت داشت غیر از او.
    می گفت: می خواهم ببینمش و من دیدم که چشمهایش به هر سو می چرخید و لایق دیدار نبود.
    می گفت: عاشق اویم. اما دروغ می گفت. چرا که من خودم دیدم امام زمانش تنها و غریب بود.
    اما یکبار چشمهایم را بستم و تنها شنیدم که آقایی مهربان دستهایش را رو به خدا بالا گرفته بود و با چشمانی گریان می گفت:
    « خداوندا شیعیان ما با اتکا به محبت ما گناهان زیادی می کنند. آنها را ببخش و بیامرز.»


    نظر شما راجع به این مطلب  ()